صبح فردا سه خواهر باغچه را وارسی کردند . هیچ نشانه ای دیده نشد غیر از ته سیگاری در گلخانه که تارسیلا تنهایی پیدا کرد و با نوک پایی آن را پشت گلدانها انداخت .
روز درازی بود که بیخوابی شب قبل و هوای نفس گیری که به نظر می آمد همه ی باغچه را گرفته باشد سنگین ترش هم می کرد ، انگار که شیطان واقعا از آنجا گذشته و پشت سرش ابری از گوگرد و قیر باقی گذاشته بود .
 
پیرو کیارا - تقسیم - مترجم : مهدی سحابی

۱ نظر:

hamid گفت...

کتاب جالبیه
مخصوصن دخنر دماغ درازش