اما امروز یک شنبه است و من با فرِد خواهم بود . کوچولو خوابیده و کلمنتس و کارلا در مراسمِ مذهبی شرکت کرده اند . از حیاط سر و صدای سه مراسمِ مذهبی ، دو کنسرتِ موسیقیِ سبک و آوای یک سیاه پوست ، سر و صداهای دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد ، او تنها کسی است که قلبم را می لرزاند ،
.... and he never said a mumbaling word ....
... و حتی یک کلمه هم نگفت ...
شاید فرِد موفق به یافتنِ پول بشود و بتوانیم با هم برای رقصیدن به جایی برویم . یک ماتیک خواهم خرید ، آن را همین پایین از زنِ صاحب خانه ، نسیه خواهم خرید . خیلی خوب می شود و اگر فرِد با من به رقص بیاید . صدای فریادِ کلفت و آرامِ سیاه پوست را هنوز می شنوم ، آن را از وسطِ دو مراسمِ مذهبیِ آبکی دیگر می شنوم و احساس می کنم کینه تا گلویم بالا آمده ، کینه نسبت به صداهایی که با پُر حرفی شان مثلِ عفونت وارد بدنم می شود .
.... they nailed him to the cross , nailed him to the cross ....
... او را به صلیب میخ کوب کردند ، او را به صلیب میخ کوب کردند ...
بله ، امروز یک شنبه است و اتاقمان پُر از بوی کباب است ، این بو برای به گریه انداختنم کافی است ، گریه برای بچه هایم که خیلی به ندرت گوشت می خورند . سیاه پوست می خواند :
.... and he never said a mumbaling word ....
... وحتی یک کلمه هم نگفت .
 
 
هاینریش بُل - و حتی یک کلمه هم نگفت - مترجم : حسین افشار 

هیچ نظری موجود نیست: