و من وارفته ، رخوت زده ، مستهجن ، گوارنده ، در حالي كه فكرهاي تيرهاي را اين سو و آن سو ميانداختم - من نيز زيادي بودم ، خوشبختانه اين احساس را نميكردم ، بيشتر ميفهميدمش ، ولي ناآسوده بودم زيرا ميترسيدم كه احساسش كنم (حتي حالا هم ازش ميترسم - ميترسم مبادا از پشت سر بگيردم و همچون خيزابي بلندم كند) به طور مبهمي خيال كشتن خود را ميبافتم تا دستكم يكي از اين وجودهاي زايد را نابود كنم . اما حتي مرگم هم زيادي بود . زيادي ، جنازهام ، خونم روي اين ريگها ، بين اين گياهان ، در ژرفاي اين باغ فرحبخش . و گوشتِ خورده و تراشيده در زميني كه ميبايست دريافت كند زيادي بود ، و دست آخر استخوانهايم ، پاك شده ، پوست كنده ، و ترو تميز مثل دندان ، همچنين زيادي بود : من تا جاودان زيادي بودم .
سارتر - تهوع
۱ نظر:
For Further Reading:Nausea (orig. French La Nausée) is a novel by the existentialist philosopher Jean-Paul Sartre, published in 1938 and written while he was teaching at the lycée of Le Havre. It is one of Sartre's best-known novels.
The novel concerns a dejected historian in a town similar to Le Havre, who becomes convinced that inanimate objects and situations encroach on his ability to define himself, on his intellectual and spiritual freedom, evoking in the protagonist a sense of nausea
http://en.wikipedia.org/wiki/Jean-Paul_Sartre
ارسال یک نظر