مارال بر سر سنگی نشست و پاهایش را در آب گذاشت...پا چینش را بالا گرفت و ساقهایش گرده ساقها را در آب خواباند...پاچین را بالا تر کشید آب تا سپیدی رانها بالا خزید.زن به پاهای خود نگاه کرد به آینه زانوهایش...دو ماهی سپید..دمی به خود باور کرد که قشنگ هستند
موج آرام آب بر رهایی پاهای مست .پا ها را در آب به هم مالید و از حس و حالی که در خود یافت به وجد آمد.

محمود دولت‌آبادي - كليدر

هیچ نظری موجود نیست: