شب که شد باز واهمه برم داشت و این بار به قدری شدید که قابل مقایسه نبود . از همه بدتر برای من این بود که می ترسیدم و می دانستم که می ترسم . من چیزی بی معنی تر و رذیلانه تر از این نمی شناسم . من هرگز در زندگی ترس نشناخته ام . هرگز . نه پیش از این و نه بعد . اما این بار می ترسیدم و حتی به راستی می لرزیدم . من به این معنی آگاه بودم و احساس حقارت می کردم . اگر می توانستم خودم را می کشتم . اما احساس می کردم که لیاقت مرگ را ندارم . البته به این دلیل نبود که خودکشی نکردم . علت خودکشی نکردنم ترس بود . بعضی از ترس خودکشی می کنند . بعضی از ترس زنده می مانند و آدم اول جرات نمی کند خود را بکشد و بعد خودکشی غیر ممکن می شود .
 
 
فیودور داستایفسکی - شیاطین ( جن زدگان ) - مترجم : سروش حبیبی

هیچ نظری موجود نیست: