وقتی به کِس هایی فکر می کنم که می شنوم درباره ی سیاست حرف می زنند ، سعی می کنم توی اتوبوس مجسم شان کنم ... اتوبوس واقعی ها! با توری آهنی ، جدی ، پُرِ محکومِ جنایی مثل خودت!...نه محکوم های شبیه چارلی چاپلین! نه، محکوم واقعی با دستبند و لباس زندان!...تحت الحفظِ دوازده مسلسل!...خودتان حساب کنید تاثیرش را! رهگذرها وا می روند ، می لرزند ، دیوار را می چسبند ... که ممکن است این بلا به سر خودشان هم بیاید!...وجدان هاشان می افتد به تب و تاب ! ترس! ترس ضرب در هزار!...خاطره!خیلی نادر است که دستی از پا خطا نکرده باشند ... سقطِ جنینی ... دزدی ای...بدون خجالت!...خجالت مالِ نداری ست ...تنها خجالتِ واقعی!...همین خودِ من، بی ماشین ، پزشکِ بی ماشین!هیچ معنی دارد؟...فایده ی یک طبیب ، هر چقدر هم الاغ باشد ، این است که با یک تلفن سر برسد! ...آمبولانس اغلب گیر نمی آید ...تاکسی هم که هیچ وقت نیست...طبیب هر چقدر هم که احمق باشد دستکم ماشین دارد!...
 
 
لویی فردینان سلین - قصر به قصر - مترجم : مهدی سحابی

هیچ نظری موجود نیست: