درطول سفر کوتاهم به گورستان ،احساسهایم که مدتی بود کرخ وتیره شده بودند، به ناگاه به چنان درجه ای از وضوح شدید وغیرطبیعی رسیدند که هیچگونه توضیحی برای آن نداشتم . به وضوح کامل می توانستم جرینگ جرینگ زنگوله هارا ،نجواهای همراهان را ،نفس زدنهای عبوسانه  اسبهای مرگ را ، بشنوم.
همچنانکه در آغوش تنگ وترش محبوس بودم ، می توانستم تندی وکندی حرکتمان را حس کنم ، بیقراری سورچی را ،پیچ وخم جاده را که ما را به چپ وراست می کشاند ، می فهمیدم . می توانستم بوی غریب تابوت را ،رایحه ی اسیدی وتند پیچهای فولادی را تشخیص دهم.
می توانستم بافت کفن را که روی چهره ام افتاده بود،ببینم ؛ وحتی از تغییرات تند سایه وروشن که پس وپیش رفتن پرده های سیاه درون درشکه پدید می آورد ، آگاه بودم
 
ادگار الن پو -قطع نفس

۲ نظر:

samira گفت...

تو آنجا بودی و فقط نگاهم می کردی بدون آنکه بدانی اینجا آخر خط است

کفتار گفت...

آقازاده کارشون چیه؟

: ملّت رو 2HD لازم می کنند.