کافکا در پایان دورانی زندگی می کرد که قصر هنوز نمادی تمام و کمال برای رمز و راز و دور از دسترس بودن بود . مردم قصر را با اصالت و فرهیختگی پیوند می دادند . امروزه ، در قصرها باز باز است . بعضی شان به جاذبه های گردشگری بدل شده اند ، اما اکثرشان به انبار اشیا و آدم ها تبدیل شده اند . اسباب و اثاثیه ی فاخر و چینی های گرانبهایشان را دزدیده اند یا نابود کرده اند ، کتاب های کمیاب شان را به انبارهای کاغذ باطله برده اند ، و از شاهزاده خانم هایی که نتوانستند فرار کنند خواستند پشت پیشخوان ، در خط تولید یا در ادارات کار کنند . در دوره و زمانه ی ما ، دبیر کل های حزب جایگزین قصرها شده اند . آن ها نماد جدید دور از دسترس بودن هستند ، اما مفهوم اصالت را به ذهن متبادر نمی کنند ؛ هیچ کس با ایده ی اصیل زادگی ، شجاعت ، خردورزی ، یا جوانمردی پیوندشان نمی دهد .
قهرمانی که بکوشد فضولی کند و در اتاق دبیر کل را باز کند ، مشکل بتواند از تایید کسی بر خوردار شود .
 
ایوان کلیما - کارِ گِل - مترجم : فروغ پوریاوری

هیچ نظری موجود نیست: