ماهی سیاه کوچولو گفت : مادر من دیگه از این گردش ها خسته شدم. می خواهم راه بیفتم و برم ببینم جاهای دیگه چه خبرهاییه.
ممکنه فکر کنی که یک کسی این حرف ها رو به ماهی کوچولو یاد داده ، اما بدون که من خودم خیلی وقته تو این فکرم.
البته خیلی چیزها هم از این و اون یاد گرفتم ، مثلا این را فهمیدم که بیشتر ماهیها موقع پیری شکایت می کنند که زندگیشون رو بیخودی تلف کرده اند .
دایم ناله و نفرین می کنند و از همه چیز شکایت دارند. من می خوام بدونم که راستی راستی زندگی یعنی اینکه تو یه تیکه جا هی بری و برگردی تا پیر بشی ودیگه هیچی ، یا اینکه طور دیگه ای هم تو دنیا می شه زندگی کرد؟ ...
وقتی حرف ماهی کوچولو تموم شد مادرش گفت : بچه جان! مگه به سرت زده؟ دنیا ! ... دنیا! دنیا دیگه یعنی چی؟!
دنیا همین جاست که ما هستیم . زندگی هم همینه که ما داریم ...
 
صمد بهرنگی - ماهی سیاه کوچولو

هیچ نظری موجود نیست: