زندگی _ یا آنچه زندگی می‌نامیم _ ما را به دنیا وابسته می‌کند و در صف فشرده‌ی انتظار رو به جلو می‌راند. دست خویشاوند یا شاید هیولایی روی شانه‌مان قرار می‌گیرد. تحت فشارمان می‌گذارد تا هر سانتی‌متر مربع از جای خالی نفر قبل از خود را تصاحب کنیم. اما مرگ شوم و لعنت شده وقتی بسیار نزدیک به ما ناگهان رخ می‌نمایاند ما را از صف بیرون می‌کشد. دلمان را به درد می‌آورد و همه چیزهایی که در قلبمان جایی اشغال می‌کردند بیرون می‌راند. آنگاه آرام می‌گیریم گویی پس از رگباری سیل‌آسا جوان‌تر می‌شویم. در کنار گوری می‌ایستیم و نگاه می‌کنیم که چگونه دنیا بدون وجود ما روند معمولی‌اش را دنبال می‌کند...

 
 
کریستین بوبن - دلباختگی

هیچ نظری موجود نیست: