- مشروب خوردن را هم از سر گرفته ای؟
-بله، اما نه همیشه عزیزم . از وقتی شما را ترک کرده ام ، فقط دوبار حسابی مست کرده ام . زیاد است؟
گفت : نه ، زیاد نیست . خوب می فهمم چرا مشروب می خوری ، اما شاید نتوانی کوشش کنی دیگر اصلا نخوری . مسخره است زمان جنگ اصلا مشروب نمی خوردی؟
گفتم : جنگ چیز دیگری بود . در دوران جنگ از ناراحتی مست می کردم . نمی توانی تصورش را بکنی چه طورمی شود از ناراحتی مست کرد ، نتیجه اش این می شود که وقتی آدم در تخت خواب دراز کشید ، همه چیز جلوی چشمش به چرخش در می آید ، یک بار سه سطل آبِ ولرم بخور ، از آب مست می کنی ، مثل مست کردن از ناراحتی. تو نمی توانی تصور کنی که جنگ چقدر آزار دهنده بود.هرازگاهی به شما هم فکر می کردم ، هر وقت می توانستم به تو تلفن می زدم ، برای این که صدایت را بشنوم . شنیدنِ صدایت خیلی تلخ بود، اما آن تلخی بهتر از مست کردن از ناراحتی بود.
- تو هرگز از جنگ برایم زیاد حرف نزده ای
- ارزشش را ندارد عزیزم .فکر کن که تمام روز پشتِ تلفن بودم و تقریبا همیشه ، فقط صدای نظامیان رده بالا را می شنیدم . نمی توانی تصور کنی که صدای نظامیان رده بالا از پشت تلفن ، چه قدر احمقانه است . فرهنگِ لغات شان بسیار محدود است . فکر می کنم بین صد و بیست تا صد و چهل کلمه باشد . این برای شش سال جنگ خیلی کم است.هر روز هشت ساعت پشتِ تلفن: اطلاعیه - تقویت - تقویت-اطلاعیه-تقویت-آخرین قطره ی خون - مقاومت کنید-پیشوا-فقط ضعف نشان ندهید . بعد هم کمی بدگویی: از نوع زنانه . بعد ، سربازخانه ها را تصور کن : برای تقریبا سه سال تلفن چی سرباز خانه بودم : آن قدر ناراحتی قورت داده ام که می توانم سال های سال استفراغش کنم و تازه اگر می خواستم برای مشروب خوردن بروم ، کجا می توانستم چیزی پیدا کنم : لباس های فرم . می دانی که هیچ وقت چشم دیدنِ لباس های فرم را نداشتم .
گفت : می دانم
 
هاینریش بل - و حتی یک کلمه هم نگفت - مترجم : حسین افشار

هیچ نظری موجود نیست: