صدایشان را از توی آشپزخانه می شنیدم . نمی فهمیدم چه می گویند ، اما داشتند دعوا می کردند . بعد صدایشان فروکش کرد و مادر شروع کرد به گریه کردن.به جورج سقلمه زدم . فکر کردم بیدار می شود و چیزی بهشان می گوید و آن وقت خجالت می کشند و دست بر می دارند .اما جورج خرتر از این حرفهاست . شروع کرد به لگد پراندن و عر زدن .
گفت : " چرا این قدر سقلمه می زنی ، تخم سگ . الان می روم می گویم ! "
گفتم : " گه سگ خر ، یک دفعه شد کله ات را به کار بیندازی؟دارند دعوا می کنند و مامان دارد گریه می کند.گوش کن . "
سرش را از روی بالش بلند کرد و گوش داد . گفت : " به من چه . " و رویش را به طرف دیوار کرد و باز خوابش برد . جورج یک خر به توان دو است .
 
 
ریموند کارور - کلیسای جامع و چند داستان دیگر - هیچ کس حرفی نزد - مترجم : فرزانه طاهری

هیچ نظری موجود نیست: