من ، فردینان بلزبوث ، راست برو چپ برو این ور اون ور ، لای دست و پای اون اسب بد قلق ...باسرعت تموم...قدم...یورتمه...حمله...نصف راهو بین زمین و هوا بودم ...دوباره سفت می چسبیدم به اسب ، دل و روده م اومده بود تو دهنم ...با ماتحت کبود و ضرب دیده می رفتم جلو ...شیپور خبردار پیچید تو تک تک سنگربندی های میدون سوارکاری . چند تا لگد ناجور اومد طرفم ، طوری که لگن خاصره م جا به جا شد ، خشکم زد ، خورد و خمیر شدم ، انگار سرمو گذاشتن تو تیرکمون و پرتش کردن جلو ...دوباره از مهمیزا آویزون می شم ، زانوهام برگشته طرف ما تحتم ، پاهام درست وسط چشمامه ، دماغمم تو شیکم حیوون . همه چی بر عکس دیده می شه! آدم بین زمین و هوا  وِله ! خیلی ترس داره!تو هوا!اون بالا!تیرای چوبی!چاله ها!آخر سرگیجه س!حیوون از سقفم بالاتر می پره!با هرجهشی آسمون و زمین می آد تو دهن آدم ! دل و روده مثل گرداب می پیجه به هم ، سیراب شیردون حیوون تو هوا ، چه کثافتی ! یه چیز لزج تو بغلت ، مثل حلزون ... با تنه های پشتِ هم مدام کتک می خوری ...امعا و احشات تا گلوت اومده بالا ... می ریزه و از اون بالا چیکه می کنه روی پنجره ی شیشه ای...رو همه جای زره...درب و داغون...با سه برابر سرعت ...
 
 
لوئی فردینان سلین - معرکه - مترجم : سمیه نوروزی   

هیچ نظری موجود نیست: