در تو ای روسیه ، همه چیز عریان ، ویران و مسطح  است . شهرهای خموده چون خالها و نقطه هایی نامشخص بر سطح دشتهایت پخش شده اند و چیزی که دیده را نوازش دهد و آن را مجذوب کند وجود ندارد . پس چه نیروی درک ناپذیری است که مرا به سوی تو می خواند ؟ چرا مدام آواز عشق تو را می شنوم که بر فراز دشتهای گسترده ات از دریا تا دریا موج می زند ؟ در این آواز چه رمزی نهفته است؟این چه چیزی است که مرا فرا می خواند ، گریان می کند ، و بر قلبم چنگ می زند؟این چه نواهایی است که چنین دردناک شیفته ام می شازد ، روح را فرا می گیرد و قلبم را مرتعش می کند؟از من چه می خواهی روسیه؟چه وابستگی مرموزی است که ما را به هم پیوند می دهد؟چرا چنین خیره می شوی؟ وچرا تمام امیدت را در این نگاه خیره می ریزی؟در حالی که ابری سنگین و تهدید آمیز سایه اش را بر فراز سرم می گستراند ، هنوز حیرانم ، بی حرکت بر جای می مانم و وسعت تو افکارم را منگ می کند. در این وسعت بی انتهای تو چه پیامی نهفته است؟آیا تو سرزمینی نیستی که همچون بی کرانی خود ، تفکر بی کران را بپرورانی؟آیا تو سرزمینی نیستی که قهرمانی را به جهان عرضه کنی تا بتواند در آن همه فضا و مکان خود را بنمایاند؟ابهت وسعت تو مرا مجذوب می کند ، بر روحم اثری عمیق می گذارد و موجب می شود چشمهایم با نیرویی عجیب بدرخشد...آه، چه افق مرموز ، دلفریب و درخشانی که جهان از آن هیچ نمی داند !ای روسیه!
 
نیکولای گوگول - مردگان زرخرید (رعایای مرده) - مترجم: فریدون مجلسی

هیچ نظری موجود نیست: