اما درباره ی دختران باید بگویم که نمی توان در شهری همچون ونیز از آنان چشم پوشید . شاید از من بپرسید آیا در این خصوص ، مطلبی نیست که به آن اعتراف کنی؟بله ، در واقع چیزی برای گفتن دارم ، و با همان ساده دلی به اعتراف بدان خواهم پرداخت که به اعتراف به همه ی آنهای دیگر پرداخته ام .
همیشه از روسپیان نفرت داشته ام ، و در ونیز زنان دیگری جز آنها در دسترسم نبودند چون به مناسبت شغلی که داشتم ، رفت و آمد با بیشتر افراد در آن شهر برایم ممنوع بود.دختران آقای لوبلون بسیار دوست داشتنی بودند ، اما برخوردی سرد و جدی داشتند و من آن قدر برای پدر و مادرشان احترام قائل بودم که حتی فکر چشم دوختن به آنها را هم به سر راه نمی دادم .
 
ژان ژاک روسو - اعترافات - مترجم : مهستی بحرینی 

هیچ نظری موجود نیست: