پری پرسید : ماهی ها از کجا می آن؟
گفتم : از جایی نمی آن ، همین طوری توی دریا چرخ می زنن
گفت : شب ها کجا می خوابن؟
به منظر نیمه روشن پشت صخره های دریایی اشاره کردم : آن غارها خانه شان است
سنگ ها خزه بسته بود . جلبک ها از پس حباب ها می لرزیدند . ماهی طلایی بزرگی با باله های چادر مانندش جلودارشان بود . از سوراخ صخره ها می گذشت و آبها را می بلعید . بقیه هم بالا و پایین می رفتند و به سنگ ها و حباب ها نوک می زدند .
گفتم : برویم شب شده!
گفت : توی دریا شب نشده!
گفتم : برویم ، دیر شده .
 
 
ابوتراب خسروی - هاویه

هیچ نظری موجود نیست: