در فصل گرما ، مارها از سوراخشان بیرون می آیند . پوست کهنه شان دیگر به درد نمی خورد ، پس از انزوا در می آیند تا به روشنایی بیایند و به برادرهاشان بپیوندند ، به آن ها بچسبند ، کلاف بزرگ درهمی بشوند در باغ های عدن ، خود را بر خاک نا هموار بکشند تا پوستشان شلال شلال وربیاید و بدل به اسکلت هایی شوند با چشم های تخم مرغی ، و من نمی دانم وقتی پاندولی از روی تخت بلند می شود و ما همه با هم ، بر تخت می افتیم چه خبر می شود.
 
کارلوس فوئنتس - پوست انداختن - مترجم : عبداله کوثری

هیچ نظری موجود نیست: