همان پیراهن آبی آسمانی همیشگی را به تن دارد و مثل قبل چانه را لای دستها گذاشته و در سکوت به تابلو " کافکا در کرانه " زل زده است . و من با نفس حبس شده در سینه به او خیره شده ام . نقاشی ، دختر و من یک مثلث صامت در اتاق ساخته ایم .دختر از نگاه کردن به تابلو خسته نمی شود و به همین ترتیب من از نگاه کردن به او . مثلث ثابت و بی تغییر است . بعد اتفاقی کاملا غیر منتظره رخ می دهد .
صدای خودم را می شنوم که می گوید : " میس سائه کی " نقشه نکشیده بودم که اسمش را ببرم ، اما فکر آن از درونم می جوشد و به زبانم می آید . صدا خیلی آهسته است ، اما او می شنود ویک زاویه مثلث می افتد .شاید در نهان چنین امیدی داشتم - نمی دانم .
 
هاروکی موراکامی - کافکا در کرانه - مترجم : مهدی غبرائی

هیچ نظری موجود نیست: