نقل است که وقتی جنید و شبلی با هم بیمار شدند . طبیب ترسا بر شبلی رفت . گفت : تو را چه رنج افتاده است؟گفت : هیچ . گفت : آخر . گفت : هیچ رنجی نیست . طبیب نزدیک جنید آمد . گفت : تو راچه رنج است؟جنید از سر در گرفت و یک یک رنج خویش برگرفت . ترسا معالجه فرمود و برفت . آخر به هم آمدند . شبلی جنید را گفت : چرا همه رنج خویش را با ترسا در مین نهادی؟
گفت : از بهر آن تا بداند که چون با دوست این می کنند با ترسای دشمن چه خواهند کرد . پس جنید گفت : تو چرا شرح رنج خویش ندادی؟گفت : من شرم داشتم که با دشمن از دوست شکایت کنم
 
تذکره الاولیا - ذکر شیخ ابوبکر شبلی

هیچ نظری موجود نیست: