و مار از همه حیوانات صحرا که خداوند خدا ساخته بود، هشیارتر بود و به زن گفت، آیا خدا حقیقتا گفته است که از میوه همه درختان باغ مخورید. زن به مار گفت از میوه درختان می­خوریم لیکن از میوه درختی که در وسط باغ است خدا گفت آن را مخورید و آن را لمس مکنید مبادا بمیرید. مار به زن گفت هر آینه نخواهید مرد. بلکه خدا می­داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود. و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوش نما و درختی دلپذیر و دانش­افزاست، پس از میوه­اش گرفته بخورد* و به شوهر خود نیز داد و او بخورد. آن گاه چشمان هردویشان باز شد و فهمیدند که عریانند... و خداوند آدم راندا داد و گفت کجا هستی. گفت چون آواز تو را در باغ شنیدم ترسان گشتم زیر عریانم پس خود را پنهان کردم.. پس خداوند به زن گفت این چه کار است که کردی... الم و درد تو را بسیار افزون گردانم.. و به آدم گفت به سبب تو زمین ملعون شد و تمام ایام عمرت با رنج از آن خواهی خورد... و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز بخورد و تا ابد زنده ماند. پس خداوند خدا او را از باغ بیرون کرد

 
 
 
 
تورات - سفر پیدایش - باب سوم

هیچ نظری موجود نیست: