پدر توی عکس بلند خندید و گفت : " اخوی ، مگه همیشه نمی گفتی روحت شاد که بهترین بچه ی فامیلو تحویل جامعه دادی . مگه نمی اومدی سر قبرم و نمی گفتی جلو مصدق سرافرازی و به داشتن چنین برادر زاده ای افتخار می کنی؟مگه نمی گفتی علی پشت مصدقو خالی کرد ، اما محسن تکیه گاهه مصدقه؟"
عمو فریاد زد :" اخوی!ساکت شو! سرطان عقلتو زایل کرده و نمی فهمی چی می گی . مثلا من و تو از آزادیخواهان دوره ی مشروطه ایم.مثلا من و تو جزء مخالفین استبداد رضاشاه بودیم.مثلا من و تو نصف ثروتمونو خرج استقلال این کشور کردیم . من از کجا می دونستم این حرومزاده خائن از آب در می آد؟از کجا می دونستم ما رو جلو مصدق سرافکنده می کنه؟"
 
شهرام رحیمیان - دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد

هیچ نظری موجود نیست: