با سماجت فکر می کرد : " او  بعد چه خواهد کرد؟آیا بدون من در همین آپارتمان خواهد ماند؟مستخدمه را هم نگاه خواهد داشت؟آیا به من خیانت خواهد کرد؟نه، مطمئن هستم خیانت نمی کند.به نظرم می رود تا بار دیگر همراه مادر و برادرانش زندگی کند.امیدوارم آن ها پشت سر من بدگویی نکنند.شاید هم بتواند این آپارتمان را مبله اجاره بدهد.ولی نه.او مرد شاعر پیشه ای است.حاضر نمی شود افراد غریبه به اینجا بیایند و لانه ی عشق ما را آلوده کنند.آیا خود من رضایت می دهم؟چه افکار مزخرفی!من در اینجا خیلی زجر کشیده ام، از این اثاثیه بدم می آید.دلم نمی خواهد ببینمشان.با این حال...بس است،رجینا،بس کن.چقدر احمقی...احمق...احمق...جهیزه ام را چه خواهد کرد؟آن را به خانه ی خودش خواهد برد؟برای من دیگر چه اهمیتی دارد؟بگذار هرکاری دلش می خواهد انجام بدهد."
 
گراتزیا دلددا - غربت - مترجم : بهمن فرزانه

هیچ نظری موجود نیست: