موشی در خانه ی بازرگانی توانگر ، جای داشت . شبی کیک در خوابگاه آن بازرگان جای گرفت . تنی یافت بسیار نرم و بس تشنه بود ، خون او بمکید . بازرگان آزرده گشته بیدار شد و راست نشست و خادمان را آواز داد . خادمان به فرمان بشتابیدند و آستینها بر زده از پی کیک همی گشتند . چون کیک این معنی دریافت بگریخت و راهش به سوراخ موش افتاد . چون به خانه موش در آمد موش او را بدید و با او گفت : سبب آمدن تو بدینجا چیست؟که نه تو از جنس منی و پیوسته تو از آزار من به هراس اندر بودی . کیم با او گفت : که من از بیم کشته شدن بدینجا گریختم و بر تو پناه آوردم و در خانه ی تو طمعی ندارم و از من بدی بر تو نخواهد رسید .
 
 
هزار و یک شب - حکایت روباه و کلاغ  

هیچ نظری موجود نیست: