یک تخت دیگر
یک زن دیگر
پردههای بیشتر
حمامی دیگر
آشپزخانهای دیگر
چشمانی دیگر
موهایی دیگر
پاها و پنجههایی دیگر
همه به جستوجوی ابدی مینگرند
تو در تخت میمانی
او لباس میپوشد که سر کار برود
و فکر میکنی که بر سر قبلی چه آمده
و آن دیگری، بعد از او..
این عشقبازی
این باهم خوابیدن
مهربانی ِ آرام
همه خیلی راحتاند
وقتی او میرود
بلند میشوی و از حمامش استفاده میکنی
همهی اینها خیلی صمیمی و عجیباند
به تخت برمیگردی و
یک ساعت دیگر میخوابی
وقتی آنجا را ترک میکنی، غم داری
گرچه
بههر حال باز هم او را خواهی دید
تا ساحل میرانی و در ماشینات مینشینی
تقریبا ظهر شده
تختی دیگر
گوشهایی دیگر
گوشوارههایی دیگر
دهانهایی دیگر
دمپاییهایی دیگر
لباسهایی دیگر
رنگها، درها، شماره تلفنها
زمانی آنقدر قوی بودی که تنها زندگی کنی
بهعنوان مردی که به 60 سالگی نزدیک میشود
باید حساستر باشی حالا
استارت میزنی و دنده را عوض میکنی
در حالیکه میاندیشی:
وقتی برسم، به «جینی» زنگ میزنم
از جمعه او را ندیدهام
بوکفسکی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر