پسر آمد و آمد ، ناگهان ليز خورد و به كوكب سلطان زد و هر دو نقش زمين شدند . اما پسر پا شد و پاگذاشت به دو . كوكب سلطان يك طرف افتاده بود و چترش طرف ديگر و گوشتي كه خريده بود ، گوشت كه نه ، آشغال گوشت هم از دستش افتاده بود و روي يخ و برف ولو شده بود . كوكب سلطان باورش نمي‌شد بتواند اين طور از جا در برود . انگار در بيابان برهوتي تنها روي يخ و برف رها شده بود . به دستور دكتر بيمه شروع كرد به فرياد كشيدن : داد زد : «قرتيها ، قرشمالها ، حرامزاده ها ، مدرسه ها را تعطيل كرده‌اند كه به جان مردم بيافتيد ؟ معلوم نيست تو كدوم گورستان تخمدان تركانده‌ايد و اين تخم حرامها پاگرفته‌اند . اي مردم به دادم برسيد . اين تخم حرام مرا كشت ، انداخت زمين و در رفت . لابد دستم يا پايم شكسته . يكيتان بياييد دست مرا بگيريد از زمين بلند كنيد . خبر مرگتان فقط بلديد اطوار بريزيد ، پنجاه توماني از جيب كتتان دربياوريد ، دوكيلو دو كيلو گوشت بخريد ، يك با شد يك كاسه‌ي ماست خير سرتان به همسايه‌تان تعارف بدهيد ؟ الهي داغ به دل ننه‌ات بيافتد . الهي خبر مرگت را برايم بياورند ، الهي تو پياده باشي و آب خوش سواره ، اي كسي كه مرا از بچه‌ام دور كردي ، ربابه تو كجايي تا ببيني مادرت چطوري ذليل شده . اي حاج اسماعيل تو كجايي ؟ يك لب بودم و هزار خنده و حالا نگاهم كنيد . الهي هيچ عزيزي ذليل نشود ، اي بچه‌هاي ناتو ذليل مرده ، اگر آدم بگويد بالاي چشمتان ابرو ، هزار جور كس و ناكس پيدا مي‌كنيد اما حالا كس و كارتان كجا بود ؟»

سيمين دانشور - به كي سلام كنم - به كي سلام كنم

هیچ نظری موجود نیست: