ابراو ناگهان به روی برادر خویش جیغ کشید: تو دیگر برای چی این جا آمده ای..پشمال
این اسمی بود که هم قد و بالاهای عباس تازگی ها روی او گذاشته بودند.عباس به برادر خود نگاه کرد و هیچ نگفت
ابراو بار دیگر نعره زد:تو که سهمت را از این چس مثقال خاک فروختی..نفروختی؟یادت نیست؟تو پولش را از میرزا نگرفتی و همان شبانه قمار زدی..ها؟؟!همین تو نبودی؟؟تو نبودی که پولت را توی خانه ی صنم باختی؟اینهاش !این هم شاهد
پسر صنم کنار شانه ی ابراو ایستاده بود.عباس به او نگاه کرد.ابراو نهیب زد:یالا...زود وخیز بیا بیرون!بیا بیرون حرامزاده
عباس چون سگ ترسویی که دم لای پاهایش بکشد خود را جمع و جور کرد و رفت تا از گودال بالا بخزد.اما مرگان مچ پای او را گرفت و پایینش کشاند:بگیر بنشین..بلا گرفته!بگیر بنشین
ابراو به مادر خود خیره ماند و گفت:تو چه ت می شود زن!حرف به گوشت نمی رود؟حرف تو به کجا می رسد آخر؟چرا داری آشوب به پا می کنی؟آخر این زمین تو نیست که رویش نشسته ای.لج داری؟؟
مرگان جوابی به پسر خود نداد.لج داشت.ابراو پا به گودال خیزاند و مچ پوک دست برادرش را گرفت و کشید: تو پایت را از این معرکه بیرون بکش سگ گر!می میری و فدای سرم می شوی!یالا
عباس تسلیم بود.تن داد پو گذاشت تا برادرش هرجا که می خواهد او را ببرد.اما مرگان مانع شد.عباس را از کمر گرفت و فرو نشاند
ابراو گفت:این قدر خر پهلوگی مکن ...زن!همین جا زیر خاکت می کنم ها
مرگان نگاه از پسر واگرفت.پنداری روی او را هم نمی خواست ببیند.خاموش...سر روی زانوها گذاشت
محمود دولت آبادی - جای خالی سلوچ
این اسمی بود که هم قد و بالاهای عباس تازگی ها روی او گذاشته بودند.عباس به برادر خود نگاه کرد و هیچ نگفت
ابراو بار دیگر نعره زد:تو که سهمت را از این چس مثقال خاک فروختی..نفروختی؟یادت نیست؟تو پولش را از میرزا نگرفتی و همان شبانه قمار زدی..ها؟؟!همین تو نبودی؟؟تو نبودی که پولت را توی خانه ی صنم باختی؟اینهاش !این هم شاهد
پسر صنم کنار شانه ی ابراو ایستاده بود.عباس به او نگاه کرد.ابراو نهیب زد:یالا...زود وخیز بیا بیرون!بیا بیرون حرامزاده
عباس چون سگ ترسویی که دم لای پاهایش بکشد خود را جمع و جور کرد و رفت تا از گودال بالا بخزد.اما مرگان مچ پای او را گرفت و پایینش کشاند:بگیر بنشین..بلا گرفته!بگیر بنشین
ابراو به مادر خود خیره ماند و گفت:تو چه ت می شود زن!حرف به گوشت نمی رود؟حرف تو به کجا می رسد آخر؟چرا داری آشوب به پا می کنی؟آخر این زمین تو نیست که رویش نشسته ای.لج داری؟؟
مرگان جوابی به پسر خود نداد.لج داشت.ابراو پا به گودال خیزاند و مچ پوک دست برادرش را گرفت و کشید: تو پایت را از این معرکه بیرون بکش سگ گر!می میری و فدای سرم می شوی!یالا
عباس تسلیم بود.تن داد پو گذاشت تا برادرش هرجا که می خواهد او را ببرد.اما مرگان مانع شد.عباس را از کمر گرفت و فرو نشاند
ابراو گفت:این قدر خر پهلوگی مکن ...زن!همین جا زیر خاکت می کنم ها
مرگان نگاه از پسر واگرفت.پنداری روی او را هم نمی خواست ببیند.خاموش...سر روی زانوها گذاشت
محمود دولت آبادی - جای خالی سلوچ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر