روزی که خرید مادر، کیف مدرسه ؛ قرمز، چمدانی، کلاس اول، با کلید
روزی که سخت حل میشد اصل هندسه ؛ دبیر همدانی، صد کاروان شهید
روزی که مُرد خواهد جان بچهگی ؛ روزی که حسرت واجب است بر تو پای نشئهگی
روزی که رفت بر باد ، روزی که ماند در یاد ؛ شهر کلان که روزی، علیآباد باد…
روزی که رفت از یاد، روزی که داد بر باد ؛ تا باد چنین باد، داد و بیداد، که تا باد چنین باد
روزی که خطکش تصویری، شکست میانهی تنبیه ؛ روزی که زنگ خانهها صور اسرافیل بود گویی
روز درک تضاد، تبعیض، تفاخر، ترجیح ؛ روز لکهی آب شور چشمت، بر غلط دیکته
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد ؛ شهر کلان که روزی، علیآباد باد…
روز حسرت یک بارفیکس، یک بارفیکس، در ذهن لاغر بازو ؛ روز حسرت یک یار فیکس بودن در تیم مدرسه
روز اشاعهی سخنان نو آموخته ؛ روز تعریف پر هیجان فیلم “هی جو”
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد...
روزی که رید بر تو دختر همسایه ؛ روزی که درید پدرت را، کشور همسایه
روزی که مرگ از در بسته، ز پنجره تو آمد؛ روزی که دو کانال بود، کانال یک به جنگ میرفت، از کانال دو “واتو واتو” آمد
روزی که مُرد خواهد جان بچهگی ؛ روزی که حسرت واجب است بر تو پای نشئهگی
روزی که آتش به چه کار آید؟ تریاک را به بازدمت پز ؛ روزی که منقل به چه کار آید؟ وافور را به سینهات بنشان
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد ؛ شهر کلان که روزی، علیآباد باد…
روزی که رهبر نوجوان تانک خورده بود ؛ روزی که آستین کوتاه، لگد میان گُرده بود
روزی که ریش، روزی که زیر بغل پاره ؛ روزی که یقه از فرط ایمان چرک بود
روزی که داگلاس هنوز ؛ مایکل نبود، کرک بود
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد ؛ شهر کلان که روزی، علیآباد باد…
روزی که شهوت هنوز در حومه شهر بود ؛ روزی که در استعارهی فلک قطره بحر بود
روزی که دنیا تمام میشد، هر هفته، جمعهها، غروب
روزی که سرد بود ؛ حرام شطرنج و تختهنرد بود
تنها حلال این رنگ و روی زرد، تنها حلال باری افیون و گرد بود ؛ روزی که وُله، تنها عکس گمگشتگان بود
ایران نبود : مهد تشنگان بود روزی که پایتخت، دشت آزادگان بود ؛ دشت نبود، خیابان، پادگان بود
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد...
روزی که چمران، بر پارکوی آرام خسبید ؛ روزی که فوزیه در کربلای شد شهید
روزی که شاه رفت، جمهوری یک طرفه شد ؛ روزی که تنها راه آزادی از انقلاب بود
محسن نامجو
روزی که سخت حل میشد اصل هندسه ؛ دبیر همدانی، صد کاروان شهید
روزی که مُرد خواهد جان بچهگی ؛ روزی که حسرت واجب است بر تو پای نشئهگی
روزی که رفت بر باد ، روزی که ماند در یاد ؛ شهر کلان که روزی، علیآباد باد…
روزی که رفت از یاد، روزی که داد بر باد ؛ تا باد چنین باد، داد و بیداد، که تا باد چنین باد
روزی که خطکش تصویری، شکست میانهی تنبیه ؛ روزی که زنگ خانهها صور اسرافیل بود گویی
روز درک تضاد، تبعیض، تفاخر، ترجیح ؛ روز لکهی آب شور چشمت، بر غلط دیکته
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد ؛ شهر کلان که روزی، علیآباد باد…
روز حسرت یک بارفیکس، یک بارفیکس، در ذهن لاغر بازو ؛ روز حسرت یک یار فیکس بودن در تیم مدرسه
روز اشاعهی سخنان نو آموخته ؛ روز تعریف پر هیجان فیلم “هی جو”
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد...
روزی که رید بر تو دختر همسایه ؛ روزی که درید پدرت را، کشور همسایه
روزی که مرگ از در بسته، ز پنجره تو آمد؛ روزی که دو کانال بود، کانال یک به جنگ میرفت، از کانال دو “واتو واتو” آمد
روزی که مُرد خواهد جان بچهگی ؛ روزی که حسرت واجب است بر تو پای نشئهگی
روزی که آتش به چه کار آید؟ تریاک را به بازدمت پز ؛ روزی که منقل به چه کار آید؟ وافور را به سینهات بنشان
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد ؛ شهر کلان که روزی، علیآباد باد…
روزی که رهبر نوجوان تانک خورده بود ؛ روزی که آستین کوتاه، لگد میان گُرده بود
روزی که ریش، روزی که زیر بغل پاره ؛ روزی که یقه از فرط ایمان چرک بود
روزی که داگلاس هنوز ؛ مایکل نبود، کرک بود
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد ؛ شهر کلان که روزی، علیآباد باد…
روزی که شهوت هنوز در حومه شهر بود ؛ روزی که در استعارهی فلک قطره بحر بود
روزی که دنیا تمام میشد، هر هفته، جمعهها، غروب
روزی که سرد بود ؛ حرام شطرنج و تختهنرد بود
تنها حلال این رنگ و روی زرد، تنها حلال باری افیون و گرد بود ؛ روزی که وُله، تنها عکس گمگشتگان بود
ایران نبود : مهد تشنگان بود روزی که پایتخت، دشت آزادگان بود ؛ دشت نبود، خیابان، پادگان بود
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد...
روزی که چمران، بر پارکوی آرام خسبید ؛ روزی که فوزیه در کربلای شد شهید
روزی که شاه رفت، جمهوری یک طرفه شد ؛ روزی که تنها راه آزادی از انقلاب بود
محسن نامجو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر