شماها هیجده ماه است با همید و همدیگر را دوست دارید . از سر تا پایتان پیداست . صورتتان برق می زند . اما قبل از اینکه با هم آشنا شوید ، عاشق کسان دیگری بودید . شما هم درست مثل ما قبلش ازدواج کرده بودید و احتمالا حتی قبل از آن هم کسان دیگری را دوست داشته اید . من و تری پنج سال است با همیم ، چهار سال است ازدواج کرده ایم ، و چیز وحشتناک ، و چیز وحشتناک این است که ، که البته نکته ی خوبش ، یعنی می شود گفت در واقع موهبت این است که اگر سر هر کدام ما بلایی بیاید - ببخشید که این را می گویم - اما اگر همین فردا سر یکی از ما بلایی بیاید ، فکر می کنم دیگری ، آن یکی ، شاید مدتی غصه بخورد ، می دانید ، اما بعد طرفی که مانده می رود و باز عاشق می شود . خیلی زود می رود یکی دیگر را پیدا می کند . همه ی این عشقی که ازش حرف می زنیم ، فقط به صورت خاطره باقی می ماند .شاید حتی خاطره اش هم نماند .
 
 
 
ریموند کارور - کلیسای جامع و چند داستان دیگر - وقتی از عشق حرف می زنیم ، از چه حرف می زنیم - مترجم : فرزانه طاهری

۱ نظر:

miguel گفت...

عاشق این کتابم

چند بار تا به حال خواندم

بیشتر داستان " از جایی تلفن می کنم" را
یا "عدسی چشمی"