دلم می خواست لای آدمها مثل ورق بازی جوری بُر بخورم که کسی نفهمد چه خالی هستم ... دلم میخواست سرم را در آب فرو کنم و تا صد بشمارم . ولی تا چهل هم نمی توانستم حتی اگر جر می زدم .مگر چقدر عمر می کردم که بایستی
نصف بیشترش را به خنثی کردن توطئه ی دیگران تلف کنم؟؟؟چرا کسی به دادم نمی رسید ؟
 
 
عباس معروفی - پیکر فرهاد

هیچ نظری موجود نیست: