" باید به رفتن به پکن آماده شوی ، معلوم است سرت با هزارچی گرم می شود و وقت نداری مرا ببینی . البته . خوب است . اشکالی ندارد . منتظر می شوم."
" اما تا شش ماه دیگر ، شاید هم بیشتر بر نمی گردم ژاپن."
" شاید قیافه ام نشان ندهد ، اما آدم خیلی صبوری هستم . وقت کشی هم یکی از تخصص های من است . نشانیت را در آنجا به من بده ، باشد؟دلم می خواهد برایت نامه بنویسم."
" گمانم عیب ندارد."
" اگر نامه بنویسم ، جوابم را می دهی؟"
" او...هون."
" تابستان آینده که برگشتی ژاپن ، بگذار آن قرار یا هرچه که اسمش را می گذاری اجرا کنیم . می توانیم برویم باغ وحش ، باغ گیاه شناسی یا آکواریوم و بعد هم خوشمزه ترین و از لحاظ سیاسی درست ترین املتی را که می توانیم پیدا کنیم بخوریم."
ماری باز به تاکاهاشی نگاه می کند - یکراست توی چشم هایش ، انگار که بخواهد ته و توی چیزی را در آورد.
" ولی چرا باید به من علاقه مند باشی؟"
" سوال خوبی است . در حال حاضر خودم هم جوابش را نمی دانم . اما شاید - فقط شاید - اگر با هم باشیم و حرف بزنیم ، پس از مدتی چیزی مثل موسیقی متن فرانسیس لای در پس زمینه پخش می شود و از جایی نامعلوم یک خروار دلیل مشخص روی سرمان می ریزد که چرا به تو علاقه دارم . اگر بخت به ما رو کند ، شاید برف هم برامان ببارد . "
 
هاروکی موراکامی - پس از تاریکی - مترجم : مهدی غبرائی

هیچ نظری موجود نیست: