ما پیر و پیرتر می شویم . این بچه ی صبور و منطقی که سال هاست تلاش می کند برای شناخت خود شعاعی از نور بر وجودش بتاباند ، در حسرتِ کوچک ترین کورسوها  ، بیگانه با تمامی لذت های تاریکی ، به هیچ وجه شبیه من نیست . این واقعا همان هوایی است که به آن نیاز داشتم ، هوایی فرحبخش و سبک ، برعکسِ ظلمت فراگیری که دارد خفه ام می کند . هرگز به این کالبد مردار بر نخواهم گشت ، مگر برای یافتنِ وقت موعود . می خواهم پیش از سقوطِ آخر در درونِ آن کالبد باشم ، وقتی برای آخرین بار آن در به رویم بسته می شود ، و با همه ی مکان هایی که بالای آن حفره در آن ها زندگی کرده ام بدرود بگویم ، و سپس به آخرین ماوایم فرو روم . همیشه احساساتی بودم ، اما در فاصله زمانی میانِ حال و آن زمان فرصت خوشی و سرور داشته ام ، در ساحل ، به همراهِ همقطارِ شجاعی که همیشه  آرزویش را داشته ام ، همیشه در جستجویش بوده ام و هرگز او را نیافته ام ، بله ، حال ذهنم آسوده و آرام است ، می دانم که بازی را برده ام ، تا پیش از این در همه ی بازی ها بازنده شده ام ، اما همیشه آخرین بازی است که اهمیت دارد .
 
 
ساموئل بکت - مالون می میرد - مترجم : سهیل سُمی

هیچ نظری موجود نیست: