شاد روان تقی زاده طی مقاله می نویسد:« چقدر شیرین است قصه عوامانه منسوب به بایزید که گویند به شهری رسید و در بازار راه می رفت ، در دکان آشپزی دید پلو پخته و مرغهای بریان روی آن ، به خاطرش رسید یک قدرت نمائی کند، مرغان پخته را کش کرد و مرغها زنده شده پریدند، مردم که این کرامت را از او بدیدند بسوی او ریختند و به دنبالش روان شدند و قطعات لباس او را برای تبرک می بردند، چون دید غوغای عظیمی است و صدهزار نفر از روی اعتقاد او را دنبال کردند، پشیمان شد که از ناشناسی و تجرد و عزلت خود را خارج کرد، پس وقتی که قدم زنان تا بیرون شهر رسید دید هنوز خلق انبوه او را دنبال می کنند، شلوار باز کرد و علنا" (شاید رو به قبله) ادرار کرد، یکمرتبه عوام مردم تف کنان و لعنت خوانان برگشته و متفرق شدند. آنگاه به مریدان خود کفت: بلی آنها که به «کش» می آیند به «جیش» میروند.

مرتضی راوندی - تاریخ اجتماعی ایران

هیچ نظری موجود نیست: