دیگر از هر چه حرف بود بیزار بودم...کافی بود خاطراتم را مرور کنم...همه ی بدبختی هایی که حرف سر آدم میاورد! نه قربان! دیگر نخواستیم! من دیگر ظرفیتم تکمیل بود! انقدر گپ و چرت و پرت شنیده بودم که برای یک عمرم بس بود! تکمیل!...فرقون فرقون حرف ذخیره داشتم!...یک کلمه ی دیگر که میشنیدم بالا میاوردم...دیگر خر نمیشدم. دیگر بَسَم بود.


سلین - مرگ قسطی

هیچ نظری موجود نیست: