" خُب، شوهرت چه شد؟"
زن که خود را الکی با صاف کردن و دست مالیدن روی گوشه های زیراندازی که برایش پهن کرده بود سرگرم می کرد ، گفت : " آه ،بله، سال قبل در توفان ...توفان اینجا خیلی مزاحم است . شن مثل آبشار روی سر آدم می ریزد. هرکاری بکنی سرِ یک شب سه متر یا حتی شش متر تلنبار می شود ."
" یعنی حتی شش متر؟ "
" این جور وقت ها هر چه بیل بزنی ، هیچ جور حریف شن نمی شوی . شوهرم با دختر کوچکم بیرون رفت - دخترم مدرسه ی راهنمایی می رفت - فریاد زد که مرغدانی دارد فرو می ریزد . من از خانه مواظبت می کردم و مجبور بودم این تو بمانم . آخرش که صبح شد و باد بند آمد ، بیرون رفتم که ببینم . نه اثری از مرغدانی بود ... ونه چیز دیگر"
" زیر شن مانده بودند؟"
" بله.کاملا . "
" وحشتناک است . ترسناک! شن آدم را می ترساند . "
 
 
کوبوآبه - زن در ریگ روان - مترجم : مهدی غبرائی

هیچ نظری موجود نیست: