هیچ چیز برای تو واجب تر از بازگشت به سرچشمه ی زادگاهت نیست . بازگشتی که برایت آب و نان و خواب و آرام است . آن جا امواج در کنار تو می غرند و تو موج می شوی ، جنگل در اطرافت می خروشد و تو جنگل می گردی ، دیگر برای تو بیرون و درونی نیست ، تو مرغی و در هوا آزادی ، ماهی ای و دریا می پیمایی ، نور را به درون جان می کشی و نور می شوی ، تاریکی را می چشی و تاریک می شوی . ما ، ای جان ، به هر سو روانیم ، ما شناوریم و در پرواز . می خندیم و با انگشتان باریک جان رشته های ظریف گسسته را باز می پیوندیم و آواهای شکسته را به خوشی به پایان می رسانیم . سلوک ما به سوی خدا به آخر می رسد ، به خدا می رسیم و خود خدا می شویم . ما دنیاییم ، می کشیم و همراه کشته هامان می میریم . می آفرینیم و با رویاهامان زنده می شویم . زیباترین آفریده هامان آسمان کبود است و دریاست و گنبدِ از ستاره روشن شب . ماهی است و آوای روشن نیکبختی است و نور شادی بخش . همه چیز زیباترین رویاهای ماست . هم اکنون مرده ایم و خاک شده ایم . هم اکنون خنده را آفریده ایم ، هم اکنون صورتی فلک آراسته ایم .
 
 
هرمان هسه - گورزاد و دیگر قصه ها - طومار خواب - مترجم : سروش حبیبی

هیچ نظری موجود نیست: