لیلی !
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق طلب می كند .
من آبروی عشقم
هشدار ! ... تا به خاك نریزی .
بگشای بند موی و بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله اما نه با عتاب !


لیلی كلید شهر
در سینه بند توست
آغوش باز كن
دست مرا بگیر
از چار راه خواب گذر كن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان ...


لیلی ! بی مرز باش
دیوار را ویران كن
خط را به حال خویش رها كن
بی خط و خال باش !


لیلی !
بی مرز عشقبازی كن
بی خط و خال باش
با من بیا كه خوب ترینم
با من كه آبروی عشقم
با من كه شعرم
شعرم
شعرم ...



وای
در من وضو بگیر
سجاده ام ، بایست كنارم
رو كن به من كه قبله ی عشاقم
آنگه نماز را
با بوسه ای بلند ، قامت ببند ! لیلی !
با من بودن خوب است
من می سرایمت ...

نصرت رحمانی

هیچ نظری موجود نیست: