با این حال من باز هم خوشبختم . بله، خوشبخت ، قسم میخورم ، قسم میخورم که خوشبختم . من دریافته ام که تنها خوشبختی این دنیا نظاره کردن است . تحت مراقبت داشتن ، مشاهده و بررسی خود و دیگران . در اینکه هیچ چیز نباشی بجز چشمی درشت ، کمابیش شیشه مانند ، چشمی خون گرفته و خیره . چه اهمیتی دارد که من کمی حقیرم ، کمی چندش آور ، و اینکه هیچ کس قابلیت های فوق العاده ام را درک نمیکند – قدرت تخیلم ، فضل و کمالم ، قریحه ادبی ام...خوشحالم که میتوانم به خودم چشم بدوزم ، زیرا هر مردی جذابیت های خیره کننده ای دارد – بله ، حقیقتا خیره کننده ! دنیا ، حتی اگر بخواهد ، نمیتواند مرا تحقیر کند . من شکست ناپذیرم . بنابراین چه اهمیت دارد که وانیا با کس دیگر ازدواج کند ؟ یک شب در میان خواب ، خواب پیراهن ها و دیگر لباس هایش را آویزان بر طناب رختی می بینم که تداعی گر سعادتی بی پایان است ، در میان باد بی وقفه ای که بوی تملک می دهد ، شوهرش هرگز پی نخواهد برد که من با آن لباس های ابریشمی و پشمی چه میکنم . این برترین دستاورد عشق است .
من خوشبختم – بله، خوشبخت ! دیگر چه کار میتوانم بکنم که این را ثابت کنم ، چگونه نشان بدهم که خوشبختم ؟ آه ، فریاد می زنم تا عاقبت همه تان حرف مرا باور کنید ، شما مردم سنگدل و  ازخود راضی ...
 
 
ولادیمیر ناباکوف - چشم

۱ نظر:

Unknown گفت...

Vladimir Vladimirovich Nabokov (Russian: Влади́мир Влади́мирович Набо́ков, pronounced [vlɐˈdʲimʲɪr nɐˈbokəf]; 22 April [O.S. 10 April] 1899c – 2 July 1977) was a multilingual Russian-American novelist and short story writer

For Further Reading please chk this url http://en.wikipedia.org/wiki/Vladimir_Nabokov