زمان سلطان محمود می کشتند که شیعه است، زمان شاه سلیمان می کشتند که سنی است، زمان ناصرالدین شاه می کشتند که بابی است، زمان محمدعلی شاه می کشتند که مشروطه طلب است، زمان رضاخان می کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است، زمان کره اش می کشتند که خرابکار است، امروز
تو دهنش می زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می نشانند و شمع آجینش می کنند که لامذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود: تو آلمان هیتلری می کشتند که طرفدار یهودیهاست، حال تو اسراییل می کشند که طرفدار فلسطینی هاست، عربها می کشند که جاسوس صهیونیست هاست، صهیونیستها می کشند که فاشیست است، فاشیستها می کشند که کمونیست است، کمونیستها می کشند که آنارشیست است. روسها می کشند که پدرسوخته از چین طرفداری می کند، چینی ها می کشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه می زند، و می کشند و می کشند و می کشند .... و چه قصابخانه ایست این دنیای بشریت!
سالهاست که هند و پاکستان بر سر یک مسجد به سوی یکدیگر تیر و تفنگ می اندازند. در ترکیه تظاهرات می کنند که روسری داشته باشند، در ایران شلاق می خورند که حجاب را رعایت نکرده اند. حرفهای آخوندی را که ما اینجا بالا می آوریم در الجزایر این گونه مزخرفات را عده ای بصورت نوار ویدئویی مخفیانه دست به دست می کنند... این سیستمها همدیگر را باز تولید می کنند. چیزهایی را که جامعه داشت سال 57 از آن عبور می کرد، با واپسگرایی این حکومت جامعه دوباره بسوی آن غلتید. حالا بر فرض هم سیستم حکومتی شبیه نظام گذشته جایگزین این حکومت شود چند سال بعد شاید دوباره بنیادگرایی در جامعه را پیدا کند. البته طبیعی است که اشکال آن تغییر می کند ولی کثافتش دست نمی خورد. این حد و اندازه ای است که در آن گیر کرده ایم. در چارچوب این متراژها آثار فرهنگی و هنری ره به جایی نمی برد مگر اینکه اثری دگرگونی و تغییر بنیادی جامعه را دنبال کند و معمولاً چنین اثری امکان پخش و نشر ندارد.... در دنیایی که اداره و هدایتش به دست اوباش و دیوانگان افتاده، هنر چیزی است در حد تنقلات و از آن امید نجات بخشیدن را نمی توان داشت. هر چند آرمان هنر چیزی جز نجات جهان از طریق تغییر بنیادین آن نیست... فضیلت هنرمند است که در این جهان بیمار به دنبال درمان باشد نه تسکین، به دنبال تفهیم باشد نه تزئین، طبیب غمخوار باشد نه دلقک بیعار
احمد شاملو
تو دهنش می زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می نشانند و شمع آجینش می کنند که لامذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود: تو آلمان هیتلری می کشتند که طرفدار یهودیهاست، حال تو اسراییل می کشند که طرفدار فلسطینی هاست، عربها می کشند که جاسوس صهیونیست هاست، صهیونیستها می کشند که فاشیست است، فاشیستها می کشند که کمونیست است، کمونیستها می کشند که آنارشیست است. روسها می کشند که پدرسوخته از چین طرفداری می کند، چینی ها می کشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه می زند، و می کشند و می کشند و می کشند .... و چه قصابخانه ایست این دنیای بشریت!
سالهاست که هند و پاکستان بر سر یک مسجد به سوی یکدیگر تیر و تفنگ می اندازند. در ترکیه تظاهرات می کنند که روسری داشته باشند، در ایران شلاق می خورند که حجاب را رعایت نکرده اند. حرفهای آخوندی را که ما اینجا بالا می آوریم در الجزایر این گونه مزخرفات را عده ای بصورت نوار ویدئویی مخفیانه دست به دست می کنند... این سیستمها همدیگر را باز تولید می کنند. چیزهایی را که جامعه داشت سال 57 از آن عبور می کرد، با واپسگرایی این حکومت جامعه دوباره بسوی آن غلتید. حالا بر فرض هم سیستم حکومتی شبیه نظام گذشته جایگزین این حکومت شود چند سال بعد شاید دوباره بنیادگرایی در جامعه را پیدا کند. البته طبیعی است که اشکال آن تغییر می کند ولی کثافتش دست نمی خورد. این حد و اندازه ای است که در آن گیر کرده ایم. در چارچوب این متراژها آثار فرهنگی و هنری ره به جایی نمی برد مگر اینکه اثری دگرگونی و تغییر بنیادی جامعه را دنبال کند و معمولاً چنین اثری امکان پخش و نشر ندارد.... در دنیایی که اداره و هدایتش به دست اوباش و دیوانگان افتاده، هنر چیزی است در حد تنقلات و از آن امید نجات بخشیدن را نمی توان داشت. هر چند آرمان هنر چیزی جز نجات جهان از طریق تغییر بنیادین آن نیست... فضیلت هنرمند است که در این جهان بیمار به دنبال درمان باشد نه تسکین، به دنبال تفهیم باشد نه تزئین، طبیب غمخوار باشد نه دلقک بیعار
احمد شاملو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر