میان ما و یكی كه ما را ترك گفته است دیگر نه خط راستی هست،و نه راه روشنی.عاطفه ی ما.... كجا رخوت می گیرد؟سال از پس سال،اگر او نزدیك می شود،برای آن است كه همان دم بگریزد.گاهی چهره ی او می آید و روی چهره ی ما می نشیند،اما از این جز درخششی یخزده برنمی خیزد.روزی كه ادامه ی شادی میان ما و او بود هیچ جا نیست.همه ی بخش های حظور او-كه می توان گفت سنگین بودند-یكباره از هم پاشیده شده اند.روال عادی هشیاری ما...با این حال،این كسی كه از میان رفته است در جایی از وجود ما،جایی محكم و متروك اساسی،برجاست،جایی كه در آن ضخامت هزاره های ما،بر روی هم،درست به اندازهی پرده ی پلكی بر هم نهاده است.ابا كسی كه دوستش داریم دیگر حرف نمی زنیم،و این سكوت نیست،پس چیست؟می دانیم،یا گمان می كنیم می دانیم.اما تنها آنگاه كه گذشته ی دلالت گر از هم باز شود و به او راه بدهد تا بگذرد.اینك او:همتراز ما،آنگاه دورتر،جلوتر از ما.در ساعتی كه از نو باز داشته شده است،آنگاه كه در همه ی سنگینیِ معما شك می كنیم،نا گهان درد آغاز می شود،دردی میان دو همراه،كه این بار تیر كمان دار از آن نمی گذرد...ا

رنه شار

هیچ نظری موجود نیست: