خاطراتی هست که تا وقتی قلم یا زبان آن‌ها را منتشر نکند ، آرام نمی‌گیرند . نویسنده‌ای باستانی گفته که از یاران خوش‌حافظه بیزار است . زندگی پُر است از این قبیل یاران ، من هم شاید از همان‌ها باشم  ، هرچند بهترین دلیل برای خطای حافظه‌ام این است که اسم آن نویسنده یادم نمی‌آید . اما طرف اهل باستان بوده ، و همین یک دلیل کافی است .
نه ، نه ، حافظه‌ی من خوب نیست . برعکس ، درست مثل آدمی است که در خانه‌های بی‌شماری زندگی کرده و قادر نیست چهره‌ها یا نام‌ها را به یاد بیارد ، فقط بعضی از موقعیت‌ها یادش مانده . آدمی که تمام عمرش را توی خانه‌ی پدری ، با همان اثاثیه و لباس‌های قدیمی ، و با همان آدم‌ها و محبت‌هاشان گذرانده ، همه چیز به سبب تکرار و تداوم بر ذهنش حک شده . چقدر حسودی می‌کنم به آن‌هایی که رنگ اولین شلواری که پوشیدند به یادشان هست . من رنگ شلواری را که دیروز پوشیدم به یاد نمی‌آرم. فقط می‌توانم قسم بخورم که زرد نبود چون از این رنگ بیزارم ؛ اما حتی همین هم ممکن است فراموشی باشد و پریشانی .


ماشادو دِ آسیس - دُن‌کاسمورو - مترجم : عبدالله کوثری

هیچ نظری موجود نیست: