کشیده‌اند آورده‌نش دم درِ خونه ، عدل یک جایی که هر الدنگی ازاینجا رد شد سرش رو بکنه تو خونه‌ی من . من به اَدی گفتم شگون نداره آدم کنار جاده زندگی کنه ، عین همه‌ی زن‌ها به من می‌گه " خوب پس خونه‌ت رو ببر یک جای دیگه . " ولی من به‌ش گفتم این کارشگون نداره ، چون‌که خداوند جاده رو برای حرکت درست کرده : برای همینه که جاده رو تخت خوابونده رو زمین . خدا اگه بخواد یک چیزی دائم حرکت کنه درازش می‌کنه رو زمین ، مثل خود جاده ، یا اسب ، یا گاری ، اگه بخواد یک چیزی سرجاش وایسه سرپا درستش می‌کنه ، مثل درخت یا آدم . پس خداوند قصدش این نبوده که آدمیزاد کنار جاده زندگی کنه ، چون‌که می‌گم آخه کدومش اول پیدا می‌شه؛ جاده یا خونه؟هیچ دیده‌ای خدا بیاد جلو یک خونه جاده بکشه؟ نخیر ، معلومه ندیده‌ای ، چون فقط آدمه که راحت نمی‌شینه تا وقتی که یک خونه‌ای برای خودش بسازه ، اون هم یک جایی که هر کی با گاریش رد شد تف بندازه درِ خونه‌ی آدم ، که آدم بی‌قرار می‌شه می‌خواد از جاش بلند شه بره یک جای دیگه ، در صورتی‌که قصد خداوند این بوده که آدم سرجاش وایسه ، مثل درخت یا بته‌ی ذرت . چون‌که اگه قصد خداوند این بود که آدم دائم حرکت کنه از اینجا بره یک جای دیگه ، چرا رو شکم درازش نمی‌کرد ، مثل مار؟عقل آدم می‌گه خدا این کار رو می‌کرد.
 
 
 
ویلیام فاکنر - گوربه‌گور - مترجم : نجف دریابندری

خاطراتی هست که تا وقتی قلم یا زبان آن‌ها را منتشر نکند ، آرام نمی‌گیرند . نویسنده‌ای باستانی گفته که از یاران خوش‌حافظه بیزار است . زندگی پُر است از این قبیل یاران ، من هم شاید از همان‌ها باشم  ، هرچند بهترین دلیل برای خطای حافظه‌ام این است که اسم آن نویسنده یادم نمی‌آید . اما طرف اهل باستان بوده ، و همین یک دلیل کافی است .
نه ، نه ، حافظه‌ی من خوب نیست . برعکس ، درست مثل آدمی است که در خانه‌های بی‌شماری زندگی کرده و قادر نیست چهره‌ها یا نام‌ها را به یاد بیارد ، فقط بعضی از موقعیت‌ها یادش مانده . آدمی که تمام عمرش را توی خانه‌ی پدری ، با همان اثاثیه و لباس‌های قدیمی ، و با همان آدم‌ها و محبت‌هاشان گذرانده ، همه چیز به سبب تکرار و تداوم بر ذهنش حک شده . چقدر حسودی می‌کنم به آن‌هایی که رنگ اولین شلواری که پوشیدند به یادشان هست . من رنگ شلواری را که دیروز پوشیدم به یاد نمی‌آرم. فقط می‌توانم قسم بخورم که زرد نبود چون از این رنگ بیزارم ؛ اما حتی همین هم ممکن است فراموشی باشد و پریشانی .


ماشادو دِ آسیس - دُن‌کاسمورو - مترجم : عبدالله کوثری
توی اتاق‌های بیمارستان چه سری هست که با وجود همه‌ی مسائل این‌قدر اغواکننده می‌نماید؟مثل اتاقِ هتل نیست، اتاق‌های هتل ، حتی بهترین‌شان ، بی‌نشان است . توی آن‌ها چیزی نیست که به مهمان اهمیتی بدهد ، نه تخت ، نه یخچال مینی‌بار ، نه حتی میز اتویی که به حالت خبردار پشت به دیوار چسبانده شده باشد . به‌رغم همه‌ی تلاش و زحمت معماران ، طراحان و مدیران ، اتاق‌های هتل‌ها همیشه با بی‌صبری انتظار دارد که ما مسافران برویم ، اتاق‌های بیمارستان برعکس ، از ما می‌خواهد که بمانیم و قانع باشیم . راهنمایی‌های آرام‌بخش پرستارها ، دیوارهای رنگ ملایم کرمی، کفپوش‌های پلاستیکی ، کاسه‌ی دستشویی کوچک گوشه‌ی اتاق با حوله سنگین روی ریلِ جاحوله‌ای و تخت با چرخ و دنده‌ها و اهرم که به اسباب‌بازی کودکان شبیه بود و می‌شد روی آن بخوابی و خواب ببینی ، مراقبت باشند ، تر و خشک کنند و هیچ‌وقت نمیری، هیچ‌وقت نمیری .


جان بنویل - دریا - مترجم : اسدالله امرایی
مردی که نقشی را زندگی می‌کند ، نه برای دیگران بلکه به‌تن‌هایی ، در معرضِ خطراتِ آشکار روان‌شناختی است . عملِ فریبکاری به خودیِ خود چندان کار طاقت‌فرسایی نیست ؛ موضوع تجربه و مهارتِ حرفه‌ای مطرح است ، مهارتی است که بیشتر ما می‌توانیم کسب کنیم . اما هرچند یک کلاهبردار ، یک بازیگر یا یک قمارباز می‌تواند بعد از انجامِ بازی به جمعِ دوستداران خود بازگردد ، مامور مخفی چنین دلخوشی‌ای ندارد . برای او فریبکاری اول یک نوع دفاع از خود است . او باید خودش را نه تن‌ها از خارج بلکه از داخل ، و نیز دربرابر طبیعی‌ترین وسوسه‌ها محافظت کند : هرچند پول زیادی به جیب می‌زند ، ممکن است نقشش مانع از خرید یک تیغ معمولی شود ؛ هرچند ممکن است فاضل‌مآب باشد ، شاید غیر از حرف‌های پیش‌پاافتاده حرف دیگری نزند ؛ هرچند ممکن است همسر و پدر مهربانی باشد، نباید تحت هیچ شرایطی راز دلش را با کسی در میان بگذارد .



جان لوکاره - جاسوسی که از سردسیر آمد - مترجم : فرزاد فربد



برای خودش چای ریخت : " می‌گویم‌ها دل را بزن به دریا برو جلو . به مویت قسم می‌خواهدت . "
گفتم : " از کجا این‌قدر مطمئنی ؟"
" هرکی را تو بخواهی‌ها او هم مجبور است تو را بخواهد . این قانون دل است . ردخور هم ندارد . آن‌هایی که غیر از این فکر می‌کنند یک‌خرده بفهمی نفهمی خرند . این حرف‌ها اصلا معنی ندارد . به جان جفت دل‌هایم این بابا اگر یک هفته ، فقط یک هفته بیاید این‌جا و تو را نبیندها تا هفته بعدش خمار است . همه‌اش باید خمیازه بکشد . مثل خود ما که اگر یک هفته نبینیمش باید تا هفته بعد هی خمیازه بکشیم . "
گفتم : " همه را ول کن این‌را بچسب . "



محمدرضا کاتب - هیس : مائده؟وصف؟تجلی؟
آلن  ( به دختر روشنفکر ) هاه ... واقعا تو کارهای فرانتز کلاین این یکی زیباس  ، نه؟
دختر - آره زیباس
آلن - تابلوئه به تو چی میگه؟
دختر -  این تابلو بازگو کننده ی وجه سلبی عالَمه . خلا کریه و غم انگیزِ وجود - نیستی - هاویه ی آدمی ، اجبار به زندگی تو ابدیتی بی ثمر و بی خدا ، عین شعله ی کوچیکی که تو یه فضای وسیعِ تُهی سوسو می زنه - و هیچ حاصلی هم نداره غیر هدر شدن ، وحشت و تباهی - تجسم لباسِ بلندِ بی روح و بیهوده ایه توی یه جهان تاریک و بی معنا .
آلن - شنبه شب چی کاره ای؟
  ( دختر ( دارد می رود بیرون 
خودکشی می کنم
آلن - جمعه شب چی؟؟


وودی آلن - دوباره اون آهنگو بزن سَم - مترجم : بهرنگ رجبی
Autumn Leaves


Artist : Eva Cassidy
Track Name : Autumn Leaves

ففه - فکر می کنم اگه بهش غذا بدیم و ازش مراقبت کنیم ، حالش بهتر میشه . فردا صبح باید یه تیکه نون نگه داریم که * از دور * م  صبحونه یه چیزی بخوره .
مومو - شاید فرشته ها نون نخورن
ففه - شاید قهوه دوست دارن . اونا تو آسمون کافی شاپ دارن .
مومو - شایدم چیزای دیگه می خورن . مثلا ستاره یا ابر . غذاهای نامرئی مثل دعاهای پس مونده و مِه .



نیلو کروز - نمایشنامه پیرمردی با بال های بزرگ - بر اساس داستانی از گابریل گارسیا مارکز - مترجم : محمدرضا فرزاد
نمی تواند باور کند که آن دو تا احمق واقعا رفته اند توی اتاقک ، محض خنده رفته اند . برای سرگرمی . این هم نشان می دهد که آنها چقدر خنگند ، چون همه می دانند که با طالع بین ها نمی شود شوخی کرد . نمی شود پیش بینی کرد که طالع بین چه خواهد گفت ، ولی وقتی که گفت ، به هیچ ترتیبی نمی شود جلوی آن اتفاق را گرفت . همین که شنیدی چه چیزی در انتظار توست ، دیگر در انتظارت نیست ، همین جا پیش توست . درِ خانه ات را چه به روی آینده باز کنی ، چه به روی یک قاتل - هیچ فرقی ندارد .
آینده . مگر همه به اندازه ی کافی از آینده خبر ندارند که تازه جزئیات آن را هم دارند زیر و رو می کنند ؟ فقط یک چیز است که باید از آینده بدانی : همه چیز بدتر می شود . اگر این را بدانی ، همه اش را می دانی . جزئیات به فکر کردنش نمی ارزد .


لاتاری ، چخوف و داستانهای دیگر - توبیاس ولف - آن میلرِ دیگر - مترجم : جعفر مدرس صادقی
The Thrill Is Gone


Artist : B.B King
Album : The Best of B.B King (Year 1987)
Track Name : The Thrill Is Gone